و خب سلامی دوباره!

سه روز از امتحانی که تو پست قبل ازش حرف میزدم گذاشته!

و امتحان رو پاس شدم و به طور رسمی پی اچ دی کندیدیت گشتم!

 

خوشحالی من به یک روز نکشید! که یهو دوباره زندگی شروع شد!

خیلی عجیبه تو ماه ها تلاش میکنی برای چیزی و به خودت میگی بعد از این که فلان چیز رو به دست بیارم حنما زندگی بهتری خواهم داشت و زرت بعد از به دست اوردن اون یهو میبینی زندگی همینجوری داره جلو میره و تو باید دوباره بدویی!

مثل یه مارتن بی پایان!

 

نمیدونم چطوری بگم! احتمالا هر کسی که اینو میخونه میفهمه چی میگم! یه چیزیه که هممون تجربه اش کردیم! و خیلی عجیبه!

 

دقیقا این قضیه برای یه اتفاق بد هم تکرار میشه! مثلا اون موقع که مامان فوت شده بود حس میکردم همه چیز متوقف شده و درد خیل خیلی زیااده! ولی بعد از دو سه روز دیدم زندگی داره میدوعه و من باید با درد دنبالش بدوعم!

 

یعنی میخوام بگم احساسات ما خیلی روی زندگی تاثیری نداره! شب میشه روز میشه! کارخونه ها کاراشونو میکنن و بچه ها به دنیا میان! ادم ها میمیرن! یکی میاد و یکی میره! و همه چیز جریان داره و هیچ چیزی برای تو نمی‌ایسته!

و خب این یه اتفاق بسیار عجیبه! که تو هیچ وقت دیگه وقت اینو نداری که بشینی و بدون اینکه نگران چیزی اون بیرون باشی حال خودت رو هضم کنی! حالا چه خوشی باشه چه غم!

 

بعد اینکه چقدددد ادمیزاد اشتباه میکنه! نمیدونم همه اینجورین یا فقط من یه تخته‌م کمه!

دیروز فهمیدم یه فرم رو اشتباه امضا کردم و افتاده بودم رو تلفن که اقا بنده غلط کردم لطفا اینو درست کنین!
بعد امروز دیدم یه اشتباه محاسباتی دیگه در امر پرداخت ها باعث شده که حسابم برای پرداخت کامپریهنسیو فی دانشگاه خالی باشه و زرت اتو پیمنتم ریجکت شه! همین اشتباه محاسباتی که خدمتتون عرض کردم باعث شده بنده چیزی نزدیک به ۶۰ دلار جریمه بدم!

 بعد نشستم میگم بابا ۶۰ دلار واقعا الان واسه من چیز زیادی بود!

 

یه استیکر رو به رومه که نوشتم : آب بخور به جای غصه!

 

که درست هم میفرمایم واقعا!همونجوری که گفتم احساسات می‌آیند و میروند و به دمپایی این زمونه هم نیست!

 

در حالی که با غصه و واتر باتلم نشسته بودم یه گوشه داشتم فکر میکردم این مستقل بودن و تنها بودن بسیار درد دارد!

دلم میخواد یکی باشه گندامو برام جمع کنه!

دلم میخواد یکی کنارم باشه! دلم میخواد یکی همراهم باشه! و این زندگی داره به شدت بهم فشار میاره!

 

میدونی تنها بودن تو ایران اینجوری بود که خانواده بود! ساپورتشون بود ولی دور بودن! میدونی چی میگم؟

اینجا حتی اگه خانواده هم بخوان واقعا ساپورتی نمیتونن بکنن! سالهای نوری دورن از اینجا!

 

 

پ.ن: آهنگ <اون نیومدش> خیلی اذیتم میکنه :) همینطور آهنگ <سنگ و شیشه>! کاش میتونستم براش بفرستم این اهنگ ها رو

بعد از امتحان :)

زندگی ,باشه ,خیلی ,چیزی ,اشتباه ,میخواد ,تنها بودن ,اشتباه محاسباتی ,زندگی داره ,خیلی عجیبه
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها